نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

دل نوشته

نمیدونم چه حسیه وقتی میخوام از تو بنویسم انگار همه کلمات از ذهنم پاک میشه وفقط کلمه عاشقتم برام میمونه.هرشب موقع خواب باخودم میگم غردا واسه پسرم اینو بنویسم از این بگم ،از اون بگم ولی تامیام بنویسم یادم میره ودوباره عاشقتم،عاشقتم وباز عاشقتم.....بالاخره نوبت واکسنت رسید وتو مثه یه شیرمرد رفتی وبا یه کوچولو گریه واکسنت رو نوش جان کردی،سازگارت باشه دلکم،گرچه خانومه گفت امکان داره یه هفته بعد اندکی تب کنی.این روزها خیلی گرمه وشما اصلا طاقت گرما نداری وبه همین خاطر عاشق آب بازی شدی.تصمیم گرفتم یه روز ببرمت دریا تا میتونی آب بازی کنی،راستی در عرض 22روز400 گرم اضافه کردی واین منو خیلی خوشحال کرد آخه الان دو ماه بود رو وزن8/800استوپ داشتی والان شدی9...
31 خرداد 1393

این روزهای تو....

آخیش بالاخره بعدیه هفته اومدیم خونه خودمون ودو روز کامل خونه هستیم،راستشو بخوای مامانی بعضی وقتها واقعا خسته میشم ولی کاریشم نمیشه کرد.بگذریم این روزها میشه گفت پسر خوبی شدی،کمی به شیطنت هات اضافه شده،خیلی جیغ جیغو شدی،کافیه چیزی که دستته وخوب نیستو ازت بگیریم جیغی میکشی وحشتناک ومن از این کارت بینهایت خوشم میاد چون عاقلانه این کارو میکنی،از تاب بینهایت لذت میبری و هر وقت میگم بریم سوار شیم واسم آهنگ تاب تاب عباسی رو میخونی البته به زبون خودت،عاشق شامپو وهر چیزی که بتونی در اونوبادندونات بازکنی واسه همین یه بطری شامپو خالی برات نگهداشتم.دیگه خیلی خوب وخواسته رو پاهات وایمیستی وبعضی مواقع ازقصد دستتو ول میکنی وخودت هوای خودت رو داری در کابینت ...
27 خرداد 1393

اولین قدم

قشنگترینم،این روزها ما در کنار هم اولین های تورا تجربه میکنیم.اولین قدمهای زیبایت که شاید به جرات بگویم یکی از زیباترین هدیه خداوند به هر کودکیست.ماچقدرخوشبختیم که شاهد گامهای کوچکت هستیم،گامهایی که درآینده ای نه چندان دور تبدیل به گامهای محکم واستواری میشوند که ما یعنی من وپدرت به وجودت ببالیم.از دوشنبه گذشته مابه همراه خاله زری ومهدی عازم خونه بابازرگ حسینی شدیم آخه روزبعدش پیله چینی داشتیم.این اولین حضورت درمراسم پیله چینی بود.مراسم تو باغ توت بود وچقدر هم گرم بود وشما اونروز چقد بچه بدی شده بودین البته حق داشتی ولی کلی مامانتو اذ یت کردی عزیزم.خداروشکر که زحمتهای بابابزرگی ثمر داد وپیله های خوبی از آّب ذر اومد.بعد پیله چینی نوبت به جشن...
25 خرداد 1393

سفری به باغ بابابزرگ حسینی

عشق مامان چند روزپیش رفتیم پیش بابابزرگ وپیله های کرم ابریشم که من خیلی دوستشون دارم اونجا بودن وتوحسابی باهاشون بازی کردی،گرچه آخرهای کار نزدیک بود بکشیشون>آخی اینقد نرم وقشنگن.موجودات بسیار آرروم ومظلومی هستن.[دا به بابابزرگی هم قوت بده.کارش خیلی سخته وتنهاهم هست.خیر ببینی بابابزرگی.اینم عکس آقانیکان با نوغانی یاهمون کرم ابریشم ...
18 خرداد 1393

مروارید پنجم

این روزها پسرم درگیریه کار مهمیه،داره از صدف دهانش یه مروارید گنده در میاره،گرچه اوضاع آرومه خداروشکر ولی یه کم لجبازی وکمی هم دل پیچه چاشنی کاره.این روزها پسرم خیلی بانمک شده.چشمک میزنه عاشق کش،گرچه قبلا هم بلد بود ولی الان کارهاش به صورت کاملا عاقلانه است،وقتی میپرسیم نیکان کو میزنه رو شکمش ومیگه م،وقتی میگم خداحافظی کن بای بای میکنه.بچه های الان چقد باهوشن مسلما دوستان بامن موافقن.هر حرفی بهشون میگی سریع میفهمن وانجام میدن.اینجا منظورم این بود که با اینکه اشاره ای به اینکه به کلمه بای بای ندارم میدونه که خداحافظ یعنی بای بای،هنوز راه نمیری ولی خیلی خوب خودت رونگه میداری.این روزها وسیله هارو پرت میکنی ومیگی ده.الانم نشستی وداری بازی میکنی.ق...
17 خرداد 1393

جشن تولد یک سالگی

بالاخره 5 خردادفرا رسید وما یک سال از فرشته ای نگه داری کردیم که اسمش نیکانه،خودش مثه اسمش نیک وپسندیده است برای همه.مامانی دیروز خونمون خیلی شلوغ بود.همه مهمونها اومده بودن،همه بچه ها،فقط جای امیرعلی وآرادجونی ،زن عمو الهه وعموجون بین ما خالی بود.والبته زن دایی،دایی جون اول جشن بود ولی بعدش رفت چون مهمونی زنونه بود،دوستای کوچولوتم بودن،سپهر،امیرحسین کپل،ماهک، تداعی،مهرسای شیطون،آوین،سامین،درکل بچه زیاد بودین که هرلحظه یکیتون شروع میکردین به گریه.شماهم که قربونت برم اصلا حوصله شلوغی رو نداری ودایم الگریه هستی.مامانی چون دیروز سرم گرم مهمونا بودن عکسهای جالبی ازت نگرفتن که بذارمشون اینجا،خیلی ازاین بابت ناراحتم اصلا عکس تکی خوشگل نداری.از و...
7 خرداد 1393

روزهای سخت مادر

وای خدا این روزها چقد درگیرم پسرم.واسه جشن عروسیت اوضام چه جوریه پس؟اینقد استرس دارم واسه پس فردا.با بابا مهدی غروب رفتیم یه سری خریدهارو انجام دادیم.خاله زری هم خداروشکر خودشو رسوند وفردا میاد پیش ما،فردا کلی کار داریم.الان که شما خوابی بهترین فرصت دیدم که ژله هارو درست کنم تا خوب ببنده،تزییناتم یه سری انجام دادم وبقیه بماند واسه فردا.وای چقد کار دارمااااا.. از خودت بگم که این روزها پسر خوبی شدی.خیلی برام طنازی میکنی.همش آویزونم میشی وخودت رو میندازی توبغلم،وای که چقدشیرینه اون لحظه.دایم دادمیزنی وبزرگترهامیگن این از علایم به حرف اومدنته،موقع خواب همش باید صورتمو نوازش کنی واگه کلافه باشی ختما باید چنگ بندازی مخصوصا به موهای پشت گردنم که چق...
4 خرداد 1393

تولد تک ستاره

عزیزتر ازجانم،ثانیه هامیگذرند وماهرلحظه به زمان رویش تو نوگل باغ زندگیمان نزدیک میشویم.چه انتظار شیرینی.کاش زمان در هماه زمان بایستد و من دوباره در آن حس آسمانی غرق شوم،لحظه درآغوش کشیدن برای اولین بار.... میوه باغ زندگییمان،لحظه تولدت بی شک یکی از زیباترین زمان در تاریخ هستی است وما میخواهیم این لحظه تاریخی را جشن بگیریم.نوگل نوشکفته من تولدت مبارک وهزاران هزار بوسه بر تو                                   ...
4 خرداد 1393
1